گفتم:خدایا حاضرم دلدرد بگیرم و استفراغ کنم ولی نرم مدرسه.چی میشد الان دلدرد میگرفتم؟
بالاخره از تخت اومدم پایین و اماده شدم رفتم مدرسه
چشمتون روز بد نبینه تو مدرسه دلدری گرفتم!همون لحظه گفتم:خدایا غلط کردم این دلدردو ازم بگیر قول میدم دیگه هر روز بیام مدرسه
فکر کنین:یک روز گرم.با 3تا کتاب مضخرف با دلدرد.یک اوضایی داشتم تو مدرسه.فقط میخواستم سوار موتور بشم و با تمام سرعت برم تو دیوار.
شنبه هم ادبیات و ریاضی و مطالعات دارم.3 کتاب مضخرف دیگر.هنوز مدرسه شروع نشده دارم منفی نوش جون میکنم.مدرسه که نیست!بیشتر شبیه اینه که اومدیم سربازی.هی میگن:سر صف که وایسادین دستاتونو بگیرین پشتتون.موهاتون پیدا نباشه.اهه.ما هم چون دخترهای حرف گوشکنی هستیم هیچ وقت حرف گوش نمیکنیم و داد ناظم و مدیر رو درمیاریم.
کلاس ما که دیگه هیچ!!!هر روز معلما و مدیر میان تو کلاس و دعوامون میکنن.که مثلا چرا رو دیوار اینا رو نوشتین یا ....
یه بار تو حیاط با 2تا از دوستام بودیم.دعوامون شد وسط حیاط یکی از بچه ها رو انداختیم زمین و شروع کردیم به زدنش من گردنشو گرفته بودم و دوستم مغنعشو از سرش بیرون میاورد.اون یکی دوستم که داشتیم میزدیمش هم جیغ و داد میکرد.خیلی باحال بود وقتی از دعوا کردن خسته شدیم با لباسای خاکی و کثیف بلند شدیم یهو خشکمون زد.یک اقایی روبروی در که باز بود وایساده بود و داشت تماشامون میکرد.ابرومون رفت سریع خودمونو انداختیم تو کلاس.
نظرات شما عزیزان: